لحظه وجود
....به دنیا که می آمد؛ همه جا سفید از برف بود....درست قلب فصل سرما
روزی که زمین از سرما می لرزید.....اما من دلم گرم بود
آسمان پوشیده از ابرهای تیره.........اما دل من روشن بود
همه خسته از سرما، رنجور از سوز برف گلایه میکردند...من قهقه سر داده بودم
از شادی حصول یک انتظار...از دلهره شیرین ملاقات با نیمی از خودم.
از تصور به آغوش کشیدن یک معصومیت ناب تا مرا لااقل لحظه ای به دنیای بی آلایشی پرتاب کند .. و کرد.
حالا هر چه بیشتر به هم بچسبیم...عاشقی هایمان بیشتر میشود. برای همین نام این صفحه را گذاشتم سامیار...عشق
و نام اولین دیدارمان را Blind date..با
این فرق که پیش از قرار عاشقش بوده ام
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی