سامیار... عشق

HUG YOUR KIDS

      میفهمم که نفسم  تو را آرام میکند میدانم که با وجود من به دنیا اطمینان میکنی و میفهمم که از گرمای قلب من جهان کوچکت شیرین میشود ... این حکایت همیشگی انسانهاست مثل من که از ورای این همه فاصله با تصور گرمای نفس مادرم جهانم پر شور می شود.       ...
17 ارديبهشت 1391

گهواره ایستاده

گاهی با هم قدم میزنیم . من تو را به بیرون از خانه میکشم یا تو مرا؟ چه فرق میکند. با هم که باشیم ....خوشیم و عاشق  قدم میزنیم....آواز های کودکی ام را محض شیرینی خوابت، به یاد میآورم و تو  در همین گهواره ایستاده هم میخوابی... باشد تو بخواب ....من هنوز خوشم... و عاشق    ...
17 ارديبهشت 1391

یاسمن

این عکس رو یاسمن (عمه سامیار)  فرستاد و زیرش نوشته بود:  ***سامیار جونم عشقه منی.. از نگاه کردن به عکست سیر نمیشم**** سامیار هم در جواب میگه : نکن این کارا رو  دلم غش کرد واست . مرسی یاسمن مهربون ،تابستون که ببینمت یه ماچ گنده میکنمت.                                            ...
10 ارديبهشت 1391

چند عکس کودکانه

این عکس ها دلم رو آب کرده،حالا اگه ساعتها، برای ساختن و اصلاحشون وقت بگذارم بارم مثل لحظه  اول دلمو آب میکنه؛ واسه همینه که تا دیر وقت پاشون نشستم و به یه چشم به هم زدن گذشت . امروز سی و یکم فروردین(هجدهم اپریل) ساعت 0:30 . تو مثل یه فرشته کوچولوی واقعی خوابیدی... و با احتساب امروز دو ماه و چهارده روزه که به دنیا خوش اومدی           و این عکس که بد جوری دل منو برده   ...
31 فروردين 1391

دو پا

این دو پا گویا قرار است پا به پای هم باشند، پا به پای هم بروند ،بیایند ،بدوند ،آرام قدم بردارند و  اگر یکی از آنها خسته شد آن دیگری استوار بماند برای هر دو.   ...
31 فروردين 1391

تن گرم پرندگان

میگویند؛ چه احساس خوبی است وقتی که برف میبارد مطمئن باشی که تن پرندگان گرم است...  و تو برای ما همان پرنده کوچک خوشبختی بودی که گرمای تنت در این زمستان سخت همه جهانمان را گرم  کرد. این عکس یادگار همان روز است . این چند عکس هم که خودش گویا تر از هر توضیحی ست   ...
31 فروردين 1391

عید سال 1391

عید امسال ؛ سامیار کوچولو با همه کوچکی اش وسعت تنهایمان راپر کرد. آنقدر مشغولش بودیم که چهار شنبه سوری را 7 فروردین جشن گرفتیم و نوروز را روزی دیگر. فقط سیزده بدر را به موقع از خانه بیرون آمدیم... در طبیعت زیبای واترلو.....هزاران کیلومتر دورتر از وطن....اما به یاد وطن . ...
20 فروردين 1391

لحظه وجود

....به دنیا که می آمد؛ همه جا سفید از برف بود....درست قلب فصل سرما روزی که زمین از سرما می لرزید.....اما من دلم گرم بود آسمان پوشیده از ابرهای تیره.........اما دل من روشن بود همه خسته از سرما، رنجور از سوز برف گلایه میکردند...من قهقه سر داده بودم  از شادی حصول یک انتظار...از دلهره شیرین ملاقات با نیمی از خودم. از تصور به آغوش کشیدن یک معصومیت ناب تا مرا لااقل لحظه ای به دنیای بی آلایشی پرتاب کند .. و کرد. حالا هر چه بیشتر به هم بچسبیم...عاشقی هایمان بیشتر میشود. برای همین نام این صفحه را گذاشتم سامیار...عشق و نام اولین دیدارمان را Blind date..با این فرق که پیش از قرار عاشقش بوده ام &nbs...
20 فروردين 1391